داستان مو خُرمایی قسمت دوم!!!
تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:, | 1:25 | نويسنده : ناز

 
کپی با ذکر منبع و نظر فراموش نشه

(واسه دیدن عکس تو سایز واقعی اونو Save کنید)



برای خوندن داستان برید ادمه ی مطلب

 

داستان مو خُرمایی

 

همه با تعجب بهش خیره شده بودن جز جونگ مین و منتظر بودن که یه چیزی ازش بشنون و جونگ مین با کمال آرامش گفت:"اینم معلوم نیست از دیروز تا حالا که اونو دیده چش شده...زده به سیم آخرااااااااا...."

کوانگ مین با پریشونی بهش نگاه کرد و بدون اینکه چیزی بگه از سره میز پا شد و رفت تو اتاقش.

از دوران بچگیش هم عادت داشت که هروقت نمیتونست حرفی و به کسی بگه با میکی میکی که یه عروسک میکی موز بود صحبت کنه.بدون هیچ معطلی میکی میکی و تو دستاش گرفت اما اینبار حتی نتونست حرفشو به اونم بزنه و فقط بهش خیره شده بود.

یونگ مین با نگرانی چندتا ظربه به در اتاق کوبید و وارد شد آخه اون 3 دیقه از کوانگ مین بزرگتر بود و هیونگ اون حساب می شد,نمی تونست ناراحتی کوانگ مینو نادیده بگیره و خوب میدونست که اون یه آدم تو داریه و هر حرفیشو به کسی نمیزنه.

وقتی که وارد اتاق شد به محض اینکه میکی میکی و تو دستای کوانگ مین دید متوجه شد که باید موضوع جدی ای باشه که کوانگ مین بازم سراغ اون عروسک رفته.

با ترس و اضطراب لبه ی تخت نشست چون می دونست وقتی که کوانگ مین تو این حالته خیلی عصبی و پرخاشگر میشه واسه ی همینم تصمیم گرفت تا مستقیم سراغ اصل مطلب نره.

یونگ مین:"می خوام یه چیزی ازت بپرسم فقط می خوام که راستشو بگی.."

کوانگ مین با حالت عصبانی توام با نگرانی بهش نگاهی کرد و گفت :"چیه بگو..."

یونگ مین:"ببینم چون دیروز زیاد منیجر باهات اونطوری صحبت کرد ناراحتی؟!"

کوانگ مین:" نه..."

یونگ مین:"خوب پس مشکلت چیه؟کلا از دیروز تا حالا یه جورایی شدی,می دونی که نگرانت میشم"

کوانگ مین:"نیازی به نگرانی نیست..."

یونگ مین مکثی کرد و با نگرانی ادامه داد:"می خوای به مامان زنگ بزنم و بگم بیاد ببینیش؟!"

کوانگ مین با عصبانیت گفت:"نیازی نیست واسه ی چی پای اونو وسط میکشی,اون به اندازه ی کافی مشکل داره الکی قاطیش نکن"

یونگ مین که دید اوضاع داره بد پیش میره تصمیم گرفت امروز بیشتر از این چیزی بهش نگه,می دونست که بعد از یکی دو روز که کوانگ مین با خودش فکر کنه میاد و بلاخره باهاش صحبت میکنه بنابراین بلند شد و بدون اینکه حتی یه کلمه حرفی بزنه از اتاق اومد بیرون.

جونگ مین:"ببینم بهت گفت چشه؟!"

یونگ مین با حالتی مظلومانه گفت: "نه چیزی نگفت فقط عصبانی شد"

جونگ مینم که دید اون چقدر ناراحته لپهاشو کشید و گفت:" آیگووووووو بلاخره آروم میشه نبینم ناراحت باشیاااااا بیا بریم پلی استیشن بازی کنیم قول میدم این دفعه من ببازم" و بعد با صدای بلند خندید.

یونگ مین نگاهی به در اتاق انداخت اما تصمیم گرفت بزاره زمان خودش همه چی و حل کنه.


کپی با ذکر منبع و نظر فراموش نشه
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: